{magic love}
فصل دوم پارت ۱۲
امیلیا هم از اونجا رفت. اقای ژاک هم که انگار نمیدونست باید چیکار کنه از اونجا رفت.
آزاله تنها شده بود. به سمت پارکی که در نزدیکی انجا بود رفت و در یکی از صندلی هایه انجا نشست و شروع به گریه کردند کرد. او عشقش و دوستانش را از دست داده بود. فقط یک نفر برایش باقی مانده بود ، پدرش.
شاید پدرش حرف اورا باور میکرد. پس سریع به سمت خانه رفت.
اما تا واراد خانه شد پدرش را دید که عصبانی است. پدرش به سمتش امد و گفت
پدر آزاله: دختره کثیف! این چه کاری بود کردی!
آزاله: ولی پدر من این کارو نکردم!
پدر آزاله: ساکت شو دختره چندش! آبروی خاندان رو بردی! همین الان از خونه من برو بیرون ! چون تا چند دقیقه دیگه پلیسا میان میبرنت!
و آزاله رو از خونه بیرون کرد. آزاله قلبش شکسته بود و با تموم وجودش گریه میکرد. مثل ابری که سال هاست نباریده گریه میکرد.
پلیس ها سر رسیدند و آزاله رو با خودشون بردن.
چون هنوز چهره اون دختر مشخص نبود به او ۶ ماه حبس دادند.
☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆
امیدوارم خوشتون بیاد💜🌸
امیلیا هم از اونجا رفت. اقای ژاک هم که انگار نمیدونست باید چیکار کنه از اونجا رفت.
آزاله تنها شده بود. به سمت پارکی که در نزدیکی انجا بود رفت و در یکی از صندلی هایه انجا نشست و شروع به گریه کردند کرد. او عشقش و دوستانش را از دست داده بود. فقط یک نفر برایش باقی مانده بود ، پدرش.
شاید پدرش حرف اورا باور میکرد. پس سریع به سمت خانه رفت.
اما تا واراد خانه شد پدرش را دید که عصبانی است. پدرش به سمتش امد و گفت
پدر آزاله: دختره کثیف! این چه کاری بود کردی!
آزاله: ولی پدر من این کارو نکردم!
پدر آزاله: ساکت شو دختره چندش! آبروی خاندان رو بردی! همین الان از خونه من برو بیرون ! چون تا چند دقیقه دیگه پلیسا میان میبرنت!
و آزاله رو از خونه بیرون کرد. آزاله قلبش شکسته بود و با تموم وجودش گریه میکرد. مثل ابری که سال هاست نباریده گریه میکرد.
پلیس ها سر رسیدند و آزاله رو با خودشون بردن.
چون هنوز چهره اون دختر مشخص نبود به او ۶ ماه حبس دادند.
☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆
امیدوارم خوشتون بیاد💜🌸
۲.۸k
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.